داستان نادر قلی

عمیق ترین و تاثیر گزار ترین ماساژ دنیا برای آقایان فقط در ماساژ ماهور
 
فهرست مطالب

داستان نادر قلی راجع به ماساژ در زمان قدیم

همیشه تاریخ را ظفرمندان و پیروز شدگان نوشته‌اند به نفع خودشان؛ و مغلوب شدگان دیگر جان نداشتند که بتوانند تاریخ را به نفع خودشان بنویسند. لایه‌ی سومی در تاریخ‌نگاری وجود دارد و یا می‌تواند وجود داشته باشد به نام تحریف تاریخ که ازنظر نویسنده، باکی نیست که در هر زمان‌بر اساس وقایع تاریخی، انحرافاتی نغز برای آن آفرید و از چیدمان کلمات در آن راستا هم لذت وافر برد و آن را باور نکرد.

قصد من از نوشتن داستان‌هایی این‌چنین، فقط و فقط طربی است که می‌تواند برای شما آفریده شود و مرتبتی دنیاگرایانِ است که با مراجعه به من می‌تواند آفریده شود. هرچند مرتبت در این دنیا ارزش غفلت از خود و پیما ن درون را ندارد.

 با احترام قاسم منهی

داستان ظفرمندی نادر قلی که به قیمت جانش انجامید.

در تاریخ نا ننوشته این‌گونه روایت نکرده‌اند که در روزگاری که لشگری عظیم از ایران به رهبری نادرقلی برخاست و به دیار جنوب شرق، نزدیک رود سند شتافت، خبری از دنیای دیجیتال و ماهواره و از این قبیل جفنگی‌ات کنترل‌کننده‌ی بشر نبود. او میان مردمانش و لشگریانش در غالب ادعای نظم و رهبری به بهانه‌ی بی‌نظمی خون‌ها ریخت و ظلم‌ها نمود ولی از دل همین ظلم، نظمی به وجود آمد که ظاهراً بسیار ارزشمند و بسیار قوی جلوه گری نموده بود. نادرقلی به دلیل آنچه به جبر دوران کودکی از پدر و نیاکانش آموخته بود می‌پنداشت که این ظلم به زیردست می‌تواند تعدی و بی‌نظمی را خاموش کند. ولی زهی خیال باطل که این ظلم نهادینه‌شده میان مردمانش به زیبایی یقه‌اش را گرفت و او را بعد از فتح بزرگش که هندوستان بود و دختر شاه آنجا و کوه نور و دریای نور، در خون غلتاند به زیبایی؛ که شرح آن می‌تواند در ذهن نویسنده این‌گونه باشد.

 بعد از ظفرمندی در دیار ایندوس آن‌ها به سمت خراسان بازگشتند. والی و حاکم هندوستان که از طرف نادرقلی در هندوستان جاگیر شده بود هم دستمایه‌ی لازم را برای بازگشت نیمی از لشگریان را فراهم نمود تا نادرقلی به همراه نیمی از لشگر به کشور بازگردند. الباقی هم در همان دیار ماندند و زن گرفتند و صاحب اولاد شدند. بالیوود و آثار سینمایی آن شاهکاری از فرزندان همان مردان ایرانی است که آنچه را اکنون می‌سازند آن‌ها به‌واقع در آن کشور اجرا کرده بودند تا وسعت قلمروی‌شان را بیفزایند.

شاید به این مقاله هم علاقمند باشی...
ماساژ بینی برای کوچک شدن

 

داستان نادر قلی درباره ماساژ

باری نادرقلی و لشگرش در دیار خراسان جاگیر شدند و قرار بر این شد که بخسبند به مدت سه شب و چهار روز در کنار رودخانه‌ای فصلی که زمینه‌ای کشاورزی منطقه را آبیاری می‌نمود. چادر نادرقلی بر فراز بلندی بر پا شد و نوکران و غلامان او هم به‌نوبت به پاسداشت وی رفته و او را تیمار نمودند تا خستگی راه‌رفته و بازگشته از جسم و جانش به در رود ولی هرگز این امر محقق نشد. هیچ روغن و هیچ ضمادی بر جسم وی ننشست و درد پیکری تمام استخوان‌های او را درنوردید. این خبر میان بزرگان لشگر چرخید که نادرقلی در بستر افتاده از فرط خستگی و کسی نیست به فریادش برسد. در این میان سرلشگر سپاه، به یاد آورد که مردی تیمارگر هر شب اسبان طویله‌ی شاهنشاهی را با فشار دست ورز داده و خستگی را از جان آن‌ها ربوده است به نیکی. به دستور سرلشگر سپاه، این سرباز شرقی را نزد وی آوردند. سرلشگر او را وارسی نمود و با او به سخن پرداخت که این فنون را از کجا آموخته و چگونه می‌تواند اسبان خسته‌ی طویله‌ی شاهنشاهی به ساعتی ماساژ دادن از رنج راه برهاند. سرباز در میان کلماتی که به زبان می‌راند عرضه می‌دارد که من از پدرجدم و بعد جدم و بعد پدرم آموختم که آنکه به مهر و داد خسته شود، می‌شود او را با ورز دادن از خستگی رهاند و این اسبان طویله‌ی همایونی هم از نیکو سیرتان و نیکو خردان هستند قطعاً که به این چالاکی تا اینجای راه آمده‌اند. من یاد گرفته‌ام که خدمت به خلق با هر وسیله‌ای نیکو است و من امروز می‌دانم که چگونه با فشار دستانم بر بافت‌های نا سور گشته خستگی را بزدایم. آینده‌مان قطعاً با این ابزار حمایتی خواهند توانست به داد مردمان نیک‌سیرت روزگار خود برسند و اکنون من این‌گونه ام. سردار سپاه بعد از خاتمه‌ی صحبت‌های این سرباز آگاه به او اظهار کرد که شاه شاهان مملکت و ابرمرد روزگار اکنون از شدت خستگی میان چادر خود افتاده و درد عضلاتش نمی‌گذارد که او به خواب‌رفته و کمی بی آساید او سه روز است که نخسبیده و اگر نخوابد جان خواهد داد؛ و اگر تو در توان خود می‌بینی که بتوانی او را از این درد برهانی به فریادش برس که هیچ ابایی از دادن پاداش و زمین‌های فراوان به تو نخواهم کرد.

شاید به این مقاله هم علاقمند باشی...
چرا ماساژ درمانی جزء بهترین روش‌های مراقبت از خود است؟

سرباز می‌بایست با شنیدن این ماجرا گل ازگلش بشکفد ولی او گریست. او گریست به جانمایی خاطره‌ای که قتل پدرش را به دست عمال نادرقلی باعث شده بوده. سردار سپاه دلیل گریستن از او خواست و او گفت اشک شوق است و مرا چنین آرزویی بس، برای کل حیاتم که بتوانم درد از میان جان سرورم برون کنم. ولی شرایطی دارد برای رهایی از این درد و خستگی و آن‌هم آب گرم است و گرمابه و سفیداب و اندکی سدر و کافور. سردار گفت:

  • او هنوز زنده است سدر و کافور مردگان را سزاست.

سرباز بی‌درنگ گفت:

  • برای اولین بار سدر و کافور را به مردگان زدند که شاید آن‌ها از خواب مرگ برخیزند و بر نخواستند و از آن روز مرسوم گشته سدر بر مرده مالیدن و کافور بر وی هموار کردن؛ و اکنون سدر و کافور گرمابه علاج جان اعلا حضرت است همراه با ورز دادنی که فقط من میدانم فنون آن را.

 به دستور سردار سپاه، گرمابه‌ای درمیان یک چادر نمدی به آنی ساختند و دیگ‌های آب را به حرارت آتش هیزم، به جوش رساندند و نادرقلی را برهنه به میان چادر آوردند و سرباز هم آماده در کنار سردار سپاه، در کنار سکوی سنگی قرار گرفت و نوردیدن و ماساژ دادن به فشاری محکم آغاز گشت. سرباز هرازگاهی در دیگی مسین آب سرد و جوشان را در هم آمیخت و آن را بر پیکره‌ی شاه فروریخت و با هر بار فروریختن آب تن و جان این پیکره‌ی به اضمحلال رفته، او جانی تازه گرفت و نعره‌کشان فریاد شادی و مسرت سر داد. سردار سپاه با دیدن این صحنه از شادی بر جوارح خود چیره نگشت و به بیرون چادر آمد و فریاد سلامتی نادرقلی به آسمان برخاست و خیل عظیم سربازان و سرداران کنار گرمابه‌ی نمدی خیز برداشتند و بزرگان لشگر به‌اتفاق سرلشگر سپاه به درون چادر نمدین که اکنون گرمابه‌ی نادرقلی گشته بود رفتند و سربریده‌ی وی را بر سنگ شستشو یافتند و خون ریخته شده که در آب ولرم آمیخته و تمام

شاید به این مقاله هم علاقمند باشی...
آثار عملکردی یک ماساژ دهنده بر خود و بر دیگری

 شگفتا از این لحظه که یک آن غفلت مسرت‌بخش شاه را به یغمای جان دادن سپرد و سربازی که گریخت و نامه‌ای که از او بر جا ماند؛ و سرلشگر نامه را باز کرد و. سرباز این‌گونه نوشته بود

چشم در برابر چشم و جان در برابر جان.

 او جان پدرم را گرفتم و من جانش را حساب ما حساب شد.

کوه نور مبارکتان

دریای نور برکت جانتان

 به همگان بگویید که ورز دادن و ماساژ آرامش بخش دادن مردگان را زنده می‌کند به مهر. با آن‌کسی که ورز دادن می‌داند به مهر و محبت مدارا کنید زیرا که او جان بخشیدن را به‌اندازه‌ی جان کندن خوب می‌داند.

سرلشکر سپاه از این نوشته به خود آمد. او می‌دانست در برابر این مرگی که رخ‌داده چه کند و آن را خوب انجام داد.

سرباز فراری بعد از مدتی که در دیار خودش مشغول درو کردن گندم بود به همراه یک نامه هدیه‌ای دریافت نمود از سرلشگر سپاه که ارزش آن کمتر از کوه نور نبود.

سرلشگر سپاه نادرقلی چنین نوشته بود 

ما نیز به تنگ آمده بودیم ولی عزتمندی خود را از یاد برده بودیم. تو به همه‌ی ما هم‌درس عزتمندی دادی و هم‌درس ورز دادن مردگان. این هدایا گوارای وجودت فرزند ایران که ظلم را برنتافتی مقاله ای از مرکز ماساژ ماهور.

نویسنده: قاسم منهی